سفارش تبلیغ
صبا ویژن



پ.ن 1)‏ فرض کنید که یک ماه تمام پی گیر برنامه‏ی اعتکاف وبلاگ نویسان باشم. همان برنامه ای که پارسال خودم یکی از شرکت کننده هاش بودم.
شروع می‏کنم کار ها را لیست کردن.
یک: آماده کردن لیست مساجد
دو: آماده کردن فرم ثبت نام
سه: آماده کردن فلش های تبلیغاتی
چهار: تماس با مساجد جهت گرفتن مکان
پپنج: شروع ثبت نام
هفت: فیلتر کردن ثبت نامی‏ها
هشت: تماس با ثبت نامی‏ها
و ...
ثبت نام با موفقیت تمام می‏شود و با ثبت نامی‏ها تماس می‏گیرم و از ذوق شان ذوق می‏کنیم و تک تک جاها را مشخص می‏کنم و کم کم تعداد شرکت کننده های هر مسجد مشخص می‏شود و شب اعتکاف می‏شود و یک کارت مسجد جمکران برای خودم کنار می‏گذارم و معتکف ن‏می‏شوم.
معتکف ن‏می‏شوم.

معتکف ن‏شدم. چرایش را نمی‏دانم. نه اینکه نمی‏دانم؛ می‏دانم که لایق نبودم ولی نمی‏دانم که چه کردم که لایق نبودم.
نمی‏دانم چه کردم که لایق نبودم؟!
وقاعا نمی‏دانم چه کردم که لایق نبودم ؟!

ناتانائیل به نظر من ثواب شما کمتر از ثواب معتکف شدن نبوده. حالا اینکه چرا معتکف نشدین رو باید خودتون جواب بدین.
--------------------------------
یاد غروب روز سوم اعتکاف پارسال می‏افتم

علی ::: شنبه 86/5/13::: ساعت 1:55 عصر

 نظرات دیگران: نظر



. شیخ هشام صیمری یکی از فعالان مذهبی اهواز چند روز پیش ترور شد.
. شیخ هشام  از فعالان مذهبی منطقه‌ی شلنگ آباد بود.
. منطقه‌ی شلنگ آباد یا همان کوی علوی از مناطق محروم عرب نشین بحساب می‌آید.
. فقر و بی‌کاری و تبعیض زمینه های خوبی برای هرجور اغتشاش‌ هستند که متاسفانه در مناطق عرب نشین به وفور پیدا می‌شوند.
. منافقین این را خوب فهمیدند و خیلی راحت با تحریک و تشجیع و بعضاً تسلیح و البته سوء استفاده از احساسات شعبی جوانان پرشور عرب اهواز موفق به ایجاد تحرکاتی شدند
. یکی از این تحرکات ((حرکت تحریر الاحواز)) است. جالب است  که کلمه‌ی الاحواز هیچ ریشه‌ی تاریخی و حتی صرفی و  استعمالی بین مردم عرب اهواز ندارد.
. مسئولیت این ترور را هیچ کدام از این تحرکات نپذیرفته اند ولی از آنجا که اطلاعات دقیقی که نسبت به ترور اعلام کرده اند ارتباط مستقیم این تحرک‌ها با این حوادث آشکار می‌شود.
----------------------------
. یه بنده خدایی  را به عنوان هدف بعدی ترور اعلام کرده‏اند.
. وقتی دشمنت از دستت عصبانی باشد بدان که راهت را درست رفته‌ای و به هدف نزدیک شده‌ای. بسیار نزدیک.
. هنیئاً لک بنده‏ی خدا. هنیئاً لک


________________________________________________________________
حاجی بازاری خب مبارک باشه.هننیئاً لک شیخ عباس. هنیئاً لک یا ابو علی. و هنیئا لک یا علی ،عالی السهمیه البنیاد الشهید .علی کوپون شای و نمک و قند و سکر .علی ورودک عالی الجامع.علی المتراژ کثیر مال بیت بنیاد و علی....
 
خانوم ناظم یک روز تو دانشگاه بحث خوانواده های شهدا شد و یکی از بچه ها خیی حرفهاب بدی در مورد استفاده بچه های شهدا از این سهمیه ها زد یکی از بچه های شهید که اتفاقا خیلی هم زرنگ بود و قبولیش ربطی به سهمیه نداشت، بلند شد و با بغض گفت که: تموم اونچه به من به عنوان یک بچه شهید تعلق می‏گیره برا تو فقط .... یک روز پدرت برا من . شوخی کردید آقای حاجی بازاری؟؟؟ آره ؟؟؟؟



علی ::: شنبه 86/4/9::: ساعت 3:7 صبح

 نظرات دیگران: نظر



پنج) من به آقای دکتر رای ندادم!
من هیچ کدام از دو دور را به آقای دکتر رای ندادم.
شناسنامه‌ام
 گم شده بود

علی ::: پنج شنبه 86/4/7::: ساعت 12:0 صبح

 نظرات دیگران: نظر



چهار)احمدی‌نژاد دست غلامعلی‌ مجاهد را بوسید!!!

بعد از اعلام نهمین ریاست جمهوری آقای دکتر یک سفر به مشهد داشتم. همان موقع هم آقای دکتر، احتمالاً برای شکر گذاری مشهد رفتند. ساعت چهار برای زیارت حرم بودم. اطراف حرم بیشتر از حد معمول شلوغ بود. متوجه شدم که آقای دکتر برای زیارت آمدند.

از سمت صحن انقلاب به طرف ضریح نرده کشیده بودند و یه قسمت کوچک از ضریح خالی شده بود که آقای دکتر بیایند زیارت کنند و بروند. مردم دور نرده ها جمع شده بودند تا اینکه آقای احمدی نژاد آمندو بعد از سلام و صلوات مردم رفتند همان قسمت ضریح که خالی شده بود. یک مقدار که گذشت اطراف نرده ها خلوت تر شد.
 
با خودم حساب می‌کردم که آقای احمدی نژاد که برود آن قسمت برای زیارت خلوت می‌شود. چسبیدم به نرده ها که وقتی آقای دکتر رفتند جزو اولین نفرهایی باشم که به آن قسمت داخل می‌شود.

طبق معمول همیشه محافظ ها مسئله را خیلی جدی گرفته بودند. حتی داخل حرم که ورود یک دوربین عکاسی ساده هم ممنوع است.با خودم فکر می‌کردم آقای احمدی‌نژاد که دم از بین مردم بودن و مردمی بودن و این جور حرفها می‌زد پس این محافظ بازی ها چیست. همین هارا با خودم می‌گفتم که یکی از محافظ های آقای دکتر آمد جلو و به یکی از خدام گفت که (آقای دکتر می‌گه بزار بیست نفر بیان تو برای زیارت)تاکید می‌کنم با خودم ‌می‌گفتم و تاکید می‌کنم چه حرف مزخرفی با خودم می‌گفتم.

من اولین نفری بودم که رفتم تو و جای شما خالی یک پای ضریح بوسی اساسی و یک زیارت خلوت خلوت. بعد از زیارت یک کناری ایستادم که وقتی زیارت آقای دکتر زیارت تمام شد برویم و یک ابراز ارادتی بکنیم. با خودم می‌گفتم دستش را نمی‌بوسم چون معمولا دست علما را می‌بوسند. با خودم حساب کردم که شانه اش را می‌بوسم و نهایت نهایتش رو بوسی می‌کنم . 

زیارتشان که تمام شد به سمت من می‌آمدند و من به سمت‌شان می‌رفتم که نمی‌دانم چی شد یک هو سیل ملت ریختند طرفمان و آن یکی پرید روی دکتر و این یکی شوت شد اندر هوا و محافظ ها جوش آوردند و من چیزی نفهمیدم جز این‌که دکتر دستش را بلند کرد و من دستش را گرفتم و آقای دکتر دستم را بوسید و ... آقای دکتر دستم را بوسید؟!!. آقای دکتر دستم را بوسید. آقای دکتر احمدی‌نژاد چرا دستم را بوسید؟ من آقای دکتر را نبوسیدم. آقای دکتر دست من را بوسید.

 چه فکر های مزخرفی می‌کردم. با خودم می‌گفتم نهایتاً رویش را می‌بوسم. واقعا آقای دکتر دستم را بوسید؟ واقعا آقای دکتر دستم را بوسید. چرا باید دستم را می‌بوسید. واقا دستم را بوسید. بوسید. چرا؟
آنجا نه دوربینی بود و نه اصلا کسی درست و حسابی متوجه می‌شد. چرا دست من را بوسید.؟



علی ::: سه شنبه 86/4/5::: ساعت 10:0 عصر

 نظرات دیگران: نظر



سه) فکر نکن خیلی مفیدی‌. تق. (صدای پس کله‌ای)

شب چهار شنبه‌ی دور دوم تبلیغات قرار شد با دوستان برویم جمکران و آنجا که سه شنبه شب‌ها خیلی شلوغ است تبلیغ کنیم. آن روز صبح روزنامه‌ی کیهان چند تیتر به نقل از آقای دکتر در جمع نمایندگان مجلس کار کرده بود که از مشهور ترینشان (پول نفت باید سر سفره های مردم برود) بود.

از همان تیتر ها چند پرینت A0گرفتیم‌( پرینت A0هم‌قواره‌ی خودم می‌شود تقریباً) یه تعداد زیاد هم از همان تیتر‌ها با قطع کوچک و رفتیم جمکران. یکی از A0هارو به یه نئوپان هم اندازه‌ی خودش چسبوندم و جلوی یکی از درهای ورودی شروع به تبلیغ کردم (بخوانید داد و بیداد). عین‌هو روزنامه فروش‌های زمان انقلاب که توی فیلم‌ها می‌بینیم. پوووول  نفت سر سفره‌هاااااااااای مردم. قرار شد بچه‌های ستاد دو ساعت بعد بیاند ببرندم.

دو ساعت رفت و شد چهار ساعت و شد شش ساعت و از کسی خبری نشد.اینکه اون شب تا صبح با کلی آدم از کلی جاهای ایران بحث کردم کلی ها قانع شدن و کلی ها نه.از شیرین ترین خاطرات اون دوران این بود که خیلی ها آقای دکتر رو نمی‌شناختند و بعد از شناخت شدید خاطر خواه می‌شدند. یکی از تبلیغاتی (همان داد و بی‌دادی) که می‌کردم این بود . ((بدو بدو بیا آقای دکتر رو بشنااااااااااس  نشناسی از دستت رفته‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه آآآی بدو دو ))
 
اون شب تک و تنها کلی تبلیغ کردم (لازم به تذکر نیست همان داد و بی‌داد) تا بعد از نماز صبح که کلی نفسم باد کرده بود . یه دمت گرم مشتیی به خودم گفتم و این‌که تو دیگه کی هستی. اون شب سی‌تا تک تومانی بیشتر همراهم نبود. آره همون سی‌تا تک تومانی که اگر بدهی آدامس هم بهت نمی‌دهند. ولی این ها مهم نبود. مهم این بود که هدف مقدس است (آثار همان هوای نفس)

بعد از نماز صبح پنج دقیقه . فقط پنج دقیقه خوابیدم و چشمتان صبح روز چهار شنبه‌ی دور دوم تبلیغات من را نبیند که بد روزی بود آقااا  بد. رویم به دیوار گلاب به رویتان اسهالی گرفته شدم به معنای واقعی کلمه عجیییب. نمی دانم چجور خودم را رساندم دستشویی مججدد گلاب به رویتان و ... .... .... .. ... ..... .. .. .... .. ... .. ....(نمی‌خواهم قوه‌ی سامعه‌تان به صدا های نا هنجارمشوش شود)(از اینجا به بعد خاطره یک خط در میان یادم است). معده که خالی شد رفتم طرف ایستگاه اوتوبوس و روی نیمکت ایستگاه یا خوابیدم یا بی‌هوش شدم ولی هرچی‌بود ولو شدم. یادم است یک آقا پسری بیدارم کرد که اوتوبوس آمده است.

پموقع یاده شدن سی تومن به راننده دادم. لابد قیافه‌ام را که دیده بود رویش نشده بود چیزی بگوید. دوستان قمی می‌دانند از هلال احمر تا نیروگاه چقدر راه است. برای دوستان غیر قمی بگویند که شبه مجزه است از آنجا تا نیروگاه پیاده رفتن آن هم با آن حال من. واقعاً از آن مسیر هیچ چیز یادم نیست. فقط یادم است که روی تخت خوابم ولو شدم م و صورت مادرم را که لابد دنبال آثار آن همه جوجه کباب و چلو کباب و این‌ها می‌گشت.(رجوع شود به کشکی کشی... )
وقتی بیدار شدم لباس پوشیدم که بروم برای تبلیغ. چهار‌شنبه بودو روز آخر تبلیغات نباید وقت را از دست می‌دادم. ولی ای دل قافل که دو روز کامل را خواب بودم یا بی‌هوش. طوری که هنوز نمی‌دانم نماز‌هایش را خواندم یا نه. جمعه بود و روز انتخابات.


علی ::: سه شنبه 86/4/5::: ساعت 12:0 صبح

 نظرات دیگران: نظر



<      1   2   3   4   5      >
 
Yahoo mail